*معیار و میزان اخلاق قرآنی

قرآن کریم، سفره گسترده فیض الهى و کلام نورانى پروردگار انسان و جهان است. این منشور آسمانى، معیار و محک درستى و نادرستى اندیشه ها، احکام و رفتار به شمار مى آید و هر چه با رهنمودهاى آن ناهماهنگ باشد، فاقد ارزش و اعتبار است .

از آنجا که براى شناخت درست از نادرست در هر موضوعى به «معیار» و «میزان» نیاز است، رجوع به این کتاب الهى در هر زمینه، به ویژه اخلاق و خودسازى و هنجارهاى رفتارى یک ضرورت است.

این سند نبوت و معجزه جاوید حضرت رسول ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ در صورتى مى تواند در زندگى و اخلاق فردى و اجتماعى ما تأثیرگذار باشد که «امامت قرآن» را بپذیریم; به هدایت آن گردن بنهیم و آن را به عنوان «الگو» قبول و خود را به آن عرضه کنیم و ارزیابى اخلاق و عمل خویش را با این «میزان» انجام دهیم. آنگاه روشن مى شود که چه کسى «اخلاق قرآنى» دارد و چه کسى از چنین تربیتى دور شده است.

قرآن کریم، پیامبر عزیز ما را «اسوه حسنه» معرفى مى کند[1] و او را به مدال (انّک لعلى خلق عظیم)[2] مفتخر مى سازد. آن حضرت نیز خود را مؤدب به اخلاق الهى و متخلّق به اخلاق قرآنى ساخته، مى فرمود: «ادَّبنى ربّى فاحسَنَ تأدیبى»;[3] «پروردگارم مرا تأدیب و تربیت کرده و خوب ادبم کرده است.»

از زبان یکى از همسران پیامبر نیز درباره اخلاق آن حضرت نقل شده است که: «خُلْقُ رسول اللّه القرآنُ»;[4] «اخلاق او قرآن بود.» این نشان مى دهد که تجسم و تبلورى از قرآن را در رفتار پیامبر خدا مى توان مشاهده کرد. پس در راستاى هدف بعثت نبوى که فرمود: «بُعِثْتُ لاَِتمم مکارم الأخلاق»;[5] بجاست اخلاق قرآنى را هم از کلام وحى و هم از سیره نبوى بیاموزیم و خلق و خوى خویش را با این معیارهاى نورانى آراسته سازیم. به چند نمونه در این نوشتار، بسنده مى شود:

از زبان یکى از همسران پیامبر نیز درباره اخلاق آن حضرت نقل شده است که: «خُلْقُ رسول اللّه القرآنُ»;[4] «اخلاق او قرآن بود.»

1ـ امیر نفس و اسیر نفس

از برجسته ترین صفات یک انسان وارسته و اخلاقى، «تسلط بر نفس» در مقابل کششهاى نفس امّاره و تمایلات و وسوسه هاى شیطانى است. از این خصیصه مى توان به عنوان «تقوا» و «عفاف» هم نام برد.

قدرت اراده و انتخاب، معجزه مى کند، به شرط آنکه از این نعمت الهى و ودیعه ربانى بهره شایسته ببریم و بذر وجود را به برگ و بار بنشانیم.

کنترل قواى درونى و غرایز از طغیان و عصیان که در فرهنگ قرآن از آن به «جهاد با نفس» تعبیر مى شود، ثمره این حسن استفاده از آن قدرت است; ثمره آن هم رسیدن به بهشت الهى است.

در قرآن کریم مى خوانیم:

 (وَ اَمّا مَنْ خافَ مقامَ رَبِّه و نَهىَ النَّفسَ عَنِ الهوى، فإِنَّ الجَنَّة هى المأوى)[6]

«هر کس از جایگاه پروردگارش بیمناک باشد و "نفس" را از هوى و هوس بازدارد، به یقین جایگاهش بهشت برین است.»

بیم از خدا و حاضر و ناظر دیدن او، به انسان نیروى کنترل نفس مى دهد. خشم و غضب قابل کنترل است و جایگزین آن «حلم» است. شهوت و غریزه جنسى را مى توان با تقوا مهار کرد و به «عفاف» رسید. حرص و طمع را هم مى توان با مناعت طبع به بند کشید و بر اریکه «قناعت» تکیه زد. بخل و حسد را نیز مى توان درمان کرد و از دام دنیازدگى رست. خمیر مایه همه اینها، مهار زدن بر تمنیّات سیرى ناپذیر نفس حیوانى است. نفس سرکش را مى توان رام ساخت و به جاى «اسیر نفس» شدن، «امیر نفس» شد.

وادادگى برخى به جایى مى رسد که نه تنها با تمنیّات و شهوات نفس مجاهده نمى کنند، بلکه به «نفس پرستى» دچار مى شوند و نفس و خواسته هایش براى آنان بتى مى شود که خود را در آستان آن قربانى مى کنند.

اگر قرآن کریم، ملامت گرانه مى فرماید:

 (اَفرَأیتَ مَنِ اتَّخذَ اِلهَهُ هَواه؟)[7]

«آیا دیدى آن را که هواى خویش را معبود خود قرار داد؟»

اشاره به این گونه اسیران نفس و پرستندگان هوسهایند که به جاى «امارت بر نفس» دچار «اسارت نفس» شده اند.

 2ـ خودفراموشى و خدا فراموشى

به جاى آنکه روح، در خدمت جسم باشد (که اغلب دچار آنند)، اگر جسم و تن مَرکب شود و روح و خرد، «سوار»، آنگاه جز در «ساحل بیدارى» و «خانه پاکى» فرود نخواهد آمد.

رجوع به فطرت خدایى و زدودن گرد و غبار غفلت و نسیان از آینه جان، گل وجود را شکوفا مى سازد. ولى به دنبال «خدافراموشى»، «خودفراموشى» است و در پى خودفراموشى هم، باختن زندگى و سوختن جاودانه در دوزخ عقوبت.

این معادله را قرآن کریم، چنین بیان مى کند:

(نَسُوا اللّه فَاَنساهُمْ اَنْفُسَهم)[8]

«خدا را فراموش کردند، خداوند هم آنان را از خودشان فراموشاند!»

اینکه فرموده اند: عالم محضر خداست و در محضر خدا گناه نکنید، یک حقیقت قرآنى است و هشدارى است که آن «فراموشى» پدید نیاید. کدام صحنه و عمل است که از خدا پوشیده بماند؟ و چه کسى مى تواند کارى کند و حرفى بزند که از خداى بصیر و سمیع، مکتوم و مخفى بماند؟ هشدار قرآن کریم چنین است:

 (اَلَم یَعلم بِاَنَّ اللّهَ یَرى؟)[9]

«آیا ندانست که خدا مى بیند؟»

چه چیزى جز یک شرم مقدس مى تواند انسان را به این مرحله از رشد فکرى و شکوفایى معنوى برساند که از خداى متعال که همه جا حاضر و ناظر اعمال اوست شرم کند و نافرمانى نکند؟

کسى که خود را و فطرت خویش را و هدف خلقت خود را از یاد برد، «بندگى خدا» را هم فراموش مى کند و از چنین کسى انتظار «رشد» و فلاح و رستگارى نیست.

«خودآگاهى»، کیمیاى گرانبهایى است که تضمین کننده رستگارى انسان است. «غفلت» نیز، زیربنا و ریشه عمده تباهیها و سقوطهاى اخلاقى است.

قرآن کریم، هم خودش «ذکر» است و یاد، هم پیامبران را «مذکِّر» و یادآور مى شمارد; هم نماز را «ذکر خدا» معرفى مى کند و هم یادآور حقایقى همچون: ضعف و زبونى انسان، کوتاهى عمر، حسابرسى قیامت، فرجام بهشت یا دوزخ، نعمتهاى الهى و لزوم شکر، دشمنى شیطان با انسان، تباه شدن جوهره انسان در اثر حرص و آز، سرنوشت شوم اقوام لجوج و ناسپاس گذشته و ... است.

این گونه است که مفتاح ذکر، گشاینده درهاى سعادت به روى انسان مى شود. قرآن کریم توصیه مى کند که مبادا اموال و اولاد، شما را از «یاد خدا» غافل و سرگرم کند و در نتیجه از خاسران شوید:

خودآگاهى»، کیمیاى گرانبهایى است که تضمین کننده رستگارى انسان است. «غفلت» نیز، زیربنا و ریشه عمده تباهیها و سقوطهاى اخلاقى است.


یا ایّها الَّذینَ آمَنوا لا تُلهِکُمْ اَموالُکُمْ وَ لا اَوْلادُکُمْ عَنْ ذکراللّه ...)[10]

چرا که این گونه فراموشى، به فراموشى انسان از خویش و سعادت و فرجامش منتهى مى شود و همین; بزرگ ترین خسارت و باخت براى اوست. قرآن، هم یادآور پیوسته و مکرر «ربوبیت خدا»ست، هم یادآور «عبودیت انسان»، تا از گلیم بندگى پاى را فراتر نگذارد و به محدوده طغیان و عصیان وارد نشود.

خداوند، ستارالعیوب است، ولى غافل و جاهل نیست. در خلوت و جلوت و تنهایى و جمع، با ماست و از ضمیر و ظاهر ما آگاه است.

 (وَ هُوَ مَعَکُمْ اَیْنَما کُنْتُمْ واللّهُ بما تَعْمَلُونَ بصیر)[11]

روز قیامت، چه آبروهایى که بر خاک رسوایى مى ریزد! این سزاى آنان است که گوهر «یاد» را گم کرده و گرفتار غفلت از «خدا» و «خود» شده باشند.

3ـ شست و شوى روح

گاهى اشتغالات روزمره و گرفتاریهاى زندگى، انسان را از رسیدن به «خود» و رشد دادن به نهال وجود غافل مى سازد و روح، دچار فرسایش مى شود. اگر خستگى جسم با تفریحات سالم و استراحت از بین مى رود، خستگیهاى روحى هم در سایه سار نیایش و دعا به آرامش مى رسد.

«آب»، تشنگى جسم را فرو مى نشاند و «اشک» تشنگى روح و جان را. از این رو، «نیایش» یکى از ضرورى ترین نیازهاى زندگى است.

قرآن بارها تأکید کرده، تا انسانها در معبد نیایش، سرِ بندگى و خضوع بسایند و با تهجد و دعا و ذکر و استغفار، بنده بودن خویش را به یاد آورند. فرمانهاى «اعبدوا اللّه» که در قرآن است، براى بیدار ساختن فطرت خداجویى است.

انسان تا «بنده» نشود، «آزاد» نمى شود. در پیشگاه خداوند، هر که خاضع تر و بنده تر و خاکى تر باشد، عزیزتر و مقرب تر است.

 

  اِنَّ الَّذینَ عِنْدَ ربِّک لا یَستکبرونَ عَنْ عبادته ...)[12]

«آنان که نزد پروردگار تواند، از پرستش او متکبرانه سرباز نمى زنند.»

اگر زبان فطرت ما تجلى و ظهور یابد، همان «عبادت» مى شود. باید روزى چند بار، روح را در «چشمه بندگى» شستشو داد و نهال فطرت را آبیارى کرد. عبادت هم، اگر عارفانه و آگاهانه و با بصیرت باشد، غبار رذایل را از چهره جان مى زداید و پرده غفلت را ـ اگر بر سراچه دلها آویخته باشد ـ کنار مى زند. عبادت، نوعى سپاس به درگاه ولى نعمت ماست. در قرآن هم فرمان «عبادت» و «شکر» با هم آمده است: (وَ اعْبُدوهُ وَ اشکروا له ...).[13]

اگر دل را از غرور و عجب و خودخواهى و خودبینى پاک کنیم، تبدیل به یک «آینه» مى شود و در این آینه، نور خدا تجلى مى کند. آلودگى درونى، غبار چهره جان است. آینه غبار گرفته، چهره اى تیره و غیرشفاف نشان مى دهد. پس راهى جز زدودن گرد و غبار غفلت از سیماى آینه دل نیست، تا بتواند جلوه گاه نور گردد.

اگر دل را از غرور و عجب و خودخواهى و خودبینى پاک کنیم، تبدیل به یک «آینه» مى شود و در این آینه، نور خدا تجلى مى کند. آلودگى درونى، غبار چهره جان است.

آب»، تشنگى جسم را فرو مى نشاند و «اشک» تشنگى روح و جان را. از این رو، «نیایش» یکى از ضرورى ترین نیازهاى زندگى است.